دهم خرداد، سالروز تولد 94 سالگی فخری خوروش بود؛ بازیگر مطرحی که 44 سال روی صحنه و جلوی دوربین درخشید و سال 82 تصمیم گرفت بازیگری را کنار بگذارد و مهاجرت کند. خوروش در چهاردهه بازیگری با کارگردانهای مطرح بسیاری همکاری مستمر داشت و نام فیلمها و سریالها و البته تئاترها و تلهتئاترهای مهم زیادی را در کارنامهاش به ثبت رساند. بیست سال پیش قبل از مهاجرت مصاحبه مفصلی درباره کارنامهاش انجام داده بود که به بهانه سالروز تولدش مهمترین بخشهای آن را مرور میکنیم.
به گزارش فیلمنیوز، فخری خوروش نقش به یادماندنی در کارنامهاش کم ندارد، او قبل از انقلاب در فیلمهای کارگردانان موج نو سینمای ایران از جمله داریوش مهرجویی، ناصر تقوایی و علی حاتمی بازی کرد و توانست تواناییهایش را در بازیگری به رخ بکشد. او از معدود بازیگران زن سینمای قبل از انقلاب بود که بواسطه کارنامه بازیگریاش مجوز فعالیت در سینمای بعد از انقلاب را هم به دست آورد. او در دوران بعد از انقلاب در فیلمهای پرفروشی چون تاراج، بگذار زندگی کنم، مترسک به ایفای نقش پرداخت. حضور در تلویزیون و بازی در نقش «مهدعلیا» در سریال امیر کبیر فخری خروش را وارد مسیر تازهای کرد. در ادامه مروری داریم بر آخرین گفت وگویی که او پیش از مهاجرت از ایران انجام داد.
چالش با خانواده خاطر بازیگری | سنم کم بود که ازدواج کردم، آن هم در شرایطی که هنوز دو خواهر بزرگ تر از من ازدواج نکرده بودند. وقتی این اتفاق رخ داد از کرمانشاه به تهران آمدم. به همین خاطر از طرف پدر و مادرم طرد شدم. آن هم به مدت 9 سال، به طوری که وقتی پدرم بیمار شد و برای معالجه به تهران آمد، اجازه ندادند او را ببینم و من مجبور شدم از پشت شیشه های اتاقی که در آن بستری بود او را ببینم. یقین داشتم که مرتکب هیچ خطایی نشده ام چرا که من ازدواج کرده بودم و از آن به بعد شرایط کاری ام را همسرم تعیین می کرد نه آنها. من در تهران معلم بودم. در همان سالها قرار شد تا جامعه لیسانسهها تئاتری اجرا کنند. آنها من را برای بازی در این تئاتر انتخاب کردند. من هم موضوع را با همسرم در میان گذاشتم و او هم به من اجازه داد که این کار را انجام دهم. البته این را بگویم که پدرم به نسبت زمان خودش آدم بسیار روشنفکری بود. وقتی در بیمارستان بستری بود خیلی تلاش کردم شرایطی مهیا شود تا مداوای او سریع تر انجام شود. وقتی پدرم بهبودی کامل پیدا کرد، مادرم به او گفت: «فخری باعث شد تا تو خوب شوی.» بعد از چند روزی که به دیدن پدرم رفتم به من گفت: «شنیدم که تو باعث خوب شدن من شده ای.» من هم گفتم: «صددرصد.» بعد از این قضیه از او خواستم نمایش «بلبل سرگشته» را ببیند. وقتی پدرم را برای دیدن این کار دعوت کردم، به او گفتم این تئاتر را ببین، اگر باز هم اصرار داشتی که من این کار را ادامه ندهم، قسم می خورم که بازیگری را کنار بگذارم. وقتی کار تمام شد، من را دید و یک حرف خیلی خوبی به من زد، حرفی که هنوز در سرم است. او گفت «فخری تو سال ها معلم بچه ها بودی و حالا هم معلم بزرگسال ها هستی.» این حرف پدرم جواب بسیار کامل و زیبایی برای من بود و دل مرا برای ادامه کار قرص و محکم کرد.
علاقه به بازیگری بعد از دستهای آلوده | من خیلی علاقه مند بودم که در رشته طب تحصیل کنم. زمانی هم که اولینبار بازی کردم اصلا فکر نمیکردم یک روز حرفهای این کار شوم. حتی زمانی که دومین کارم، یعنی «دستهای آلوده» را بازی کردم، «ژان پل سارتر» نویسنده این نمایشنامه را هم نمیشناختم. وقتی «دستهای آلوده» را بازی کردم کارم خیلی مورد توجه قرار گرفت، به نحوی که دکتر والا به مدت شش ماه با من صحبت میکرد تا متقاعدم کند به شکل حرفهای این کار را انجام دهم. البته حضور در صحنه تئاتر و جاذبههای این کار هم باعث شد تا به این کار علاقهمند شوم و آن را ادامه دهم.
رسیدن به شهرت | وقتی من «لات جوانمرد» و «جنوب شهریها» را بازی میکردم، هنرپیشه زن جدیدی وارد سینما نشده بود و من چهره جدیدی بودم که مردم با آن روبرو میشدند. اتفاقا هر دو فیلمی که اسم بردم خیلی مورد استقبال قرار گرفتند و من خیلی زود به شهرت رسیدم. وقتی این دو فیلم اکران شد، من دیگر نمیتوانستم به راحتی در خیابان راه بروم. حتی وقتی یکیدو بار خواستم به همراه همسرم برای دیدن فیلمهایم به سینما بروم، مجبور شدم صورتم را بپوشانم چون واقعا مردم لطف داشتند و میآمدند دورم جمع می شدند و امضا و عکس میگرفتند.
تمرکز ویژه روی بازیگری | از دوره کودکی تمرکز خیلی خوبی داشتم، یعنی اگر مشغول مطالعه یا کاری بودم دیگر متوجه اطراف نبودم. به خاطر همین مسئله یکی دو بار پدر و مادرم مرا به دکتر بردند. وقتی روی صحنه تئاتر بودم، به جز نقشم و خودم دیگر هیچ چیزی نمیدیدم، حتی تماشاگران را. یادم هست یک بار پس از اجرای یک تئاتر تلویزیونی به بچهها گفتم «خدا را شکر امروز هم اتفاقی نیفتاد و کار تمام شد.» در همین لحظه نصیریان گفت: «کجا اتفاقی نیفتاده، وسط کار یکی از دوربینها خراب شد و تصویربردار محکم با لگد به دوربین ضربه میزد، آن وقت تو میگویی هیچ اتفاقی نیفتاد!»
تغییر نظر درباره تلویزیون | من پیش از این معتقد بودم که بازیگران مطرح نباید در مجموعههای تلویزیونی بازی کنند، اما بعد از بازی در این کار و دیدن سریالهایی که پس از انقلاب در تلویزیون تولید شد، نظرم عوض شد، چون دیدم سطح کیفی برخی مجموعهها بهقدری بالاســت که اتفاقا به مطرح شدن بازیگر خیلی کمک میکند. از این دوره به بعد خیلی از ماها مدیون تلویزیون هستیم. البته این دین دوطرفه است، یعنی تلویزیون هم به نوعی مدیون ماست. وقتی «خانهای در تاریکی» را قبول کردم، 13مجموعه تلویزیونی را رد کرده بودم. البته خودم دوست داشتم در این کار نقش «خواهر» را بازی کنم. اما »سعید سلطانی» اصرار داشت که همین نقشی که برعهده دارم را بازی کنم، چون میگفت هیچکس مثل تو نمیتواند آن را بازی کند؛ این نقش را هم از این جهت قبول کردم که حس میکنم تفاوتهای عمدهای با نقش مادر ناصرالدینشاه دارد. تفاوت عمده این دو شخصیت این است که مادر «ناصرالدینشاه» تا آخرین لحظه در مسند قدرت قرار داشت اما در اینجا این زن در مسند قدرت نبود و تنها عشق به شازده باعث شده بود تا او در این خانه بماند.
مطالعه گسترده برای نزدیکی به نقش | برای بازی در «شازده احتجاب» برای اینکه با فضای خانوادههای قجری آشنا شوم، کتابهای زیادی راجع به قاجار خواندم. اتفاقا چندین دوست صمیمی که نسبت نزدیکی با ناصرالدینشاه داشتند هم داشتم. یکی از این دوستانم دختر مستوفیالممالک بود. از طرف او عکسهای زیادی از آنها دیدم و اطلاعات زیادی نسبت به قاجارها بهدست آوردم. وقتی میخواستم »امیرکبیر» را بازی کنم، این تحقیقات را گستردهتر کردم. برای بقای نقش مادر ناصرالدینشاه، پنج جلد کتاب مطرح آن دوران همراه با سه جلد کتاب مستوفی و… را مطالعه کردم و همان دوستانی که از آنها نام بردم هم داستانهای مختلفی را از شقاوت اجداد قاجاری برایم نقل کردند.