مرجان فاطمی | منوچهر هادی پس از ساخت سریالهای «عاشقانه»، «دل»، «گیسو»، «نیسان آبی» و «نیوکمپ» در شبکه نمایش خانگی، حالا مجددا به تلویزیون برگشته و سریالی به سفارش شهرداری تهران ساخته است. سریال از همان نقطه شروع با اما و اگرهایی روبهرو است و در قسمت سوم منطق مخاطبانش را کاملا نادیده میگیرد. یک معتاد کارتنخواب که روزگاری پزشک قهاری بوده است توسط مامورهای شهرداری از کنار خیابان جمع میشود و سر از گرمخانه درمیآورد. او اوضاع مناسبی ندارد و حتی نمیتواند درست حرف بزند اما مامور ویژه شهرداری کاری میکند که بلافاصله لباس جراحی بپوشد و سر از اتاق عمل دربیاورد و سختترین عمل پیوند را در بیمارستان انجام دهد. به گلدرشت بودن کاراکترها و رفتارهای شخصیتها در این سریال کاری نداریم اما انگار منوچهر هادی واقعا در سریالهایش نه قائل به منطق است و نه چیدن درست روابط علیومعلولی در کنار هم. تلویزیون با این سریالها قرار است با سریالهای شبکه خانگی رقابت کند؟
1) منوچهر هادی ارزش و اعتبار چندانی برای باورپذیر بودن اتفاقهای سریالهایش قائل نیست. هنوز یادمان نرفته در قسمت پایانی سریال «دل»، شخصیت خسرو با بازی سعید راد که بعد از فهمیدن ماجرای تعرض به دخترش سکته کرده و به کما رفته بود چطور یک مرتبه از کما بیرون آمد و دستگاهها را از خودش باز کرد. فردی که تا یک لحظه پیش هیچ هوشیاری نداشت، مثل یک قهرمان افسانهای از جای خود بلند شد و پرستارها را کنار زد تا به کمک دخترش برود؛ سکانسی که از بیمنطقیاش صدای اعتراض همه بلند شد و خود سعید راد را هم به واکنش واداشت. هادی حالا مجددا عرصه را برای خلق موقعیتهای اینچنینی باز دیده است.

2) «یزدان» سریالی سفارشی برای شهرداری تهران است و هادی هم برای نمایش قدرت، مسئولیتشناسی، مهربانی و دلسوزی ماموران ویژه شهرداری از هیچ کاری فروگذار نکرده است. در این سریال با مامورهای ویژهای روبهرو هستیم که در برخورد با افرادی که سدمعبر میکنند یا معتادانی که کنار خیابان خوابیدهاند با ملایمت رفتار میکنند، لبخند میزنند و یا به خاطر مصیبتهای آنها چشمهایشان پر از اشک میشود. مامورهایی که خارج از وقت اداری هم برای اصلاح امور جامعه زمان صرف میکنند، خانوادهها را بهم پیوند میدهند، برای بچههای کار کلاس فوقالعاده برگزار میکنند و خلاصه بیشتر از هرکس دیگری مصلح اجتماع هستند.

3) کاری به این حجم از گلدرشتی نداریم و فرض را براین میگذاریم که شهرداری تهران مملو از چنین مامورهایی است و کوچکترین رفتار خشنی هم وجود ندارد اما اتفاقی که در قسمت سوم این سریال افتاد را واقعا دیگر نمیتوانیم بپذیریم. مامور ویژه شهرداری که دستور جمعآوری معتادها و کارتنخوابها را داده است، به کارتنخوابی میرسد که ادعا میکند پزشک است. او میگوید همسرش را در کرونا از دست داده و از آن زمان به بعد دیگر نمیتواند جراحی کند برای همین هم معتاد شده و افتاده گوشه خیابان. حتی پسرش هم نمیخواهد او را ببیند. تا اینجای ماجرا مشکلی وجود ندارد و میتوانیم آن را منطقی بشماریم اما وضعیت وقتی از مسیر منطق خارج میشود که مامور شهرداری سراغ پسر این مرد میرود و از او میخواهد با پدرش مهربان باشد. او هم قبول نمیکند و میگوید با اینکه پدرش استادش بوده اما حالا دیگر نمیخواهد با این وضع او را ببیند. از قضا درست در همان زمان پسر به اتاق عمل میرود تا عمل جراحی پیوند انجام دهد که یکمرتبه میترسد و میگوید از توانش خارج است. بعد هم مامور شهرداری دستبهکار میشود و مرد کارتنخواب را با آن وضعیت بهم ریخته و حواس ناجور به اتاق عمل میآورد تا عمل را انجام دهد. یعنی واقعا بیمارستانها تا این حد به لحاظ داشتن تیم حرفهای درمان در مضیقهاند که به جز یک کارتنخواب کس دیگری نمیتواند این عمل را انجام دهد؟ یا اصلا بیمارستانها انقدر بیدروپیکرند که کارتنخواب معتادی لباس جراحی بپوشد و شکم مردم را بشکافد و عمل کند؟
4) در سالهای اخیر با سریالهای سفارشی زیادی روبهرو بودهایم که بخشی از آنها آثار قابلقبولی هم از آب درآمدهاند. کاش منوچهر هادی یک مقدار بیشتر روی باورپذیری اثرش تأمل میکرد و مدیران تلویزیون هم توقع بیشتری از او میداشتند.