مسعود جعفری جوزانی | دیریست در این دیار صاحبان سرمایه های مشکوک،در تئاتر و سینما و موسیقی و… نفوذ کرده در سکوتی مرموز، روح بلندپایه فرزانگان اندیشه و هنر را سلاخی می کنند. این خناس ها فرزانگان بزرگی چون بهرام بیضایی، خوب می شناختند…می دانستند که جان شیفته ی او با فرهنگ این سرزمین درآمیخته…خوب آموخته بودند که جدایی عاشق از معشوق حکم مرگ را دارد.
شیفتگان ابتذال موذیانه دریافته اند که، در اندیشه خدایان هنر عشق بلندترین جایگاه را دارد، پس بر آنند تا ابتذال و بلاهت و عادت را ریشه کن کنند…تا به دور از دروغ وریا طرحی نو در انداخته، حقیقت را آشکار کنند…تا به معنا ومفهوم زندگی رنگ و آهنگی تازه ببخشند.
و این همان چیزی است که زر اندوزان چشم تنگ ابتذال پرست، را سخت می ترساند. پس به سر کوبان دور میز نشستند و دادرسی کردند و گفتند. «کوچکترین پادآفره برای گناهی چنین سترگ رانده شدن از زادگاه است.» این خناس ها فرزانگان بزرگی چون بهرام بیضایی، خوب می شناختند…می دانستند که جان شیفته ی او با فرهنگ این سرزمین درآمیخته…خوب آموخته بودند که جدایی عاشق از معشوق حکم مرگ را دارد.
پس به بی شرمانه و همسو بر او و آثارش شوریدند. مغول وار یورش بردند. به ویژه آخرین ساخته او را در زمان پخش قربانی کردند. سر بریدند…آنگاه یهودا صفتان مرده خوار را با مزد ناچیزی بر انگیختند تا روح و روان این فرزانه مرد بزرگ عرصه فرهنگ و هنر ایران را با نوک قلم هاشان نیشتر بزنند.
یادش سبز و راهش ماندگار





