رقص به عنوان نماد شادی، ایجاد موقعیتهای کمدی و حتی خلق صحنههایی تلخ در بسیاری از فیلمهای سینمایی، کاربرد مهمی دارد. فیلمهای زیادی دیدهایم که موضوع بخشی از آن با رقص گره خورده است. در این پرونده صرفا روی رقصهایی دست گذاشتهایم که نه شادیآورند و نه موقعیت کمدی ایجاد میکنند. رقصهایی تلخ هستند که بیشتر از احساس خوشایند، دلمان را به درد میآورند. به بهانه سکانس رقص تلخ شخصیت شکیب در فیلم «جنگ جهانی سوم» به کارگردانی هومن سیدی.
به گزارش فیلمنیوز، اکثر این سکانسها جزو به یادماندنیترین سکانسهای فیلمهای مورد نظر هستند و احساسی که به واسطهشان درونمان ایجاد شده تمامی ندارد.
روز فرشته| کارگردان: بهروز افخمی| 1372
رقص عزتالله انتظامی در فیلم «روز فرشته»، یکی از بهیادماندنیترین رقصهای سینمایی است. نیتالله، مرد ثروتمند و خسیسی است که برای برداشتن پولش از بالای بلندی، به زمین سقوط میکند و روحش بهطور موقت از بدنش جدا میشود. او در قالب روح، به خانهاش سر میزند و زمانی که میبیند بچههایش موقع خواندن وصیتنامه او به جان هم افتادهاند، شروع میکند به رقصیدن. هدف فیلم «روز فرشته»، مواجه شدن نیتالله با اعمال و رفتاری است که پیش از این انجام داده. نیتالله ابتدا از اینکه بچهها به جان هم افتادهاند خوشحال است اما این رقص، غم بزرگی را بههمراه میآورد. چون میفهمد که دیگر نمیتواند صاحب اموالش باشد و بچههایش کوچکترین حسی به مرگ او ندارند.
زیر نور ماه| کارگردان: رضا میرکریمی| 1379
در فیلم «زیر نور ماه» طلبه جوان برای پس گرفتن عبا و امامهاش راهی محلهی کارتنخوابهای زیرپل میشود. آنجا زندگی مردمی را میبیند که هیچوقت پیش از آن تصورش را هم نمیکرده. افرادی که نه خانه دارند و نه رویشان میشود به خانه فرزندانشان بروند. آنها خودشان را فراموش شده میبینند و سعی میکنند با تمام مشکلات با حداقل امکانات سر کنند. طبله بعد از دیدن اوضاع آنها تصمیم میگیرد کتابهایش را بفروشد و برایشان غذا بخرد تا جشن بگیرند. رقص این کارتنخوابها نه نشانی از امیدواری ندارد و نه شادی اما نشان از این دارد که آنها در لحظه زندگی میکنند بدون اینکه بدانند در آیندهای نزدیک دیگر همین یک گله جا را هم برای زندگی ندارند.
شب یلدا| کارگردان: کیومرث پوراحمد| 1380
سکانس رقص محمدرضا فروتن در «شب یلد» یکی از تلخترین رقصهای سینمای ایران است. درست در جایی از فیلم شاهدش هستیم که حامد، متوجه خیانت همسرش شده و از طرف دیگر، از خانم همسایه هم که مدتی است همدمش شده، بیمهری میبیند. او در شب تولد دخترش، فیلم تولد سال گذشته او را تماشا میکند. در فیلم همه میگویند حامد باید برقصد. او با دخترش میرقصد اما همان موقع، مامورها سر میرسند و تولد به هم میخورد. حالا حامد تک و تنها با همان آهنگ، میان ریسههای تولد و برف شادی میرقصد و تمام مدت رقص، گریه میکند. این رقص تلخ، با شنیدن زنگ در تمام میشود و حامد همان دیالوگ معروف را خطاب به پلیس میگوید: «چیه برادر؟! جشن تولده. ممنوعه؟ زن بیحجاب نداریم. زن با حجابم نداریم و … «
گیلانه| کارگردان: رخشان بنیاعتماد| 1383
فاطمه معتمدآریا در فیلم «گیلانه» در نقش مادر پیر و ناتوان یک پسر جانباز ظاهر شده. او به سختی پسرش را تروخشک میکند و مدام به او امیدواری میدهد که به زودی ازدواج میکند و زندگیاش روبهراه میشود. از ابتدای فیلم شاهد زندگی و اوضاع سخت مادر هستیم و ناتواناش را در انجام کارهای روزمره میبینیم بنابراین وقتی با همین حالت برای روحیه دادن به پسر شروع به رقصیدن و خواندن میکند، بیشتر از اینکه احساس خوشحالی کنیم، غم و اندوه در دلمان جا میگیرد. نشانی از امید در زندگی گیلانه و پسرش نیست اما او کمامان امیدوار است.
دلم میخواد| کارگردان: بهمن فرمانآرا| 1392
در فیلم «دلم میخواد«، رضا کیانیان نقش نویسندهای را بازی میکند که بعد از سالها فعالیت به نقطهای رسیده است که احساس افسردگی میکند و نمیتواند داستانی بنویسد. در شرایطی که دکتر روانپزشک هم نمیتواند کمکش کند، خیلی اتفاقی از دختربچهای یک سیدی دریافت میکند و با شنیدن آن، مدام موسیقی شادی در ذهنش تکرار میشود. این موسیقی روحیهاش را تغییر میدهد و او را به زندگی علاقهمند میکند. دلش میخواهد همهجا برقصد و همه را به شادی دعوت کند. همه همراهیاش میکنند و نهایتا این تخیلات به جایی میرسد که گمان میکند همه مردم شهر درحال رقص هستند. در واقعیت اما خبری از خوشبینی و خوشحالی نیست و از این جهت رقص سرتاسر فیلم به یک حسرت و رویا بدل میشود. او در واقعیت پسری معتاد و عروسی بیمار دارد و اطرافیانش هم هیچکدام حال روحی خوشی ندارند. نهایتا به بیمارستان روانی منتقل میشود و این تخیلاتش را در یک داستان به چاپ میرساند.
ابدویکروز| کارگردان: سعید روستایی| 1394
تنها سکانس فیلم «ابد و یک روز» که اجازه میدهد مخاطبش در میان آنهمه اندوه یک نفس کوتاه بکشد همین سکانس رقص است. گرچه وقتی آن را کنار تمام اتفاقهای تلخ و مریضی و اعتیاد و بدبختی و …درون فیلم میگذاریم میتوانیم آن را یکی از تلخترین رقصهای سینمای ایران بدانیم. رقص درست بعد از یک شب تلخ اتفاق میافتد. شبی که خواهر خانواده از خانهاش قهر میکند و مادر خانواده مریض است و از درد فریاد میکشد. صبح روز بعد سمیه کارنامه نوید را میگیرد. شب همان روز کارنامه را به مرتضی نشان میدهد و از او میخواهد تا نوید را تشویق کند. مرتضی برای جایزه دادن؛ از نوید میخواهد برقصد و همین رقص کل خانواده را دورهم جمع میکند. وسط رقص متوجه میشوند که محسن هم پشت پنجره خوشحال است و همراهشان میرقصد. این رقص به موسیقی بسیار غمگینی ختم میشود و یاد مخاطب میآورد که باید به فضای تلخ فیلم برگردد.
جهان با من برقص| کارگردان: سروش صحت| 1397
سرطان جهان باعث میشود دوستان قدیمی دورهم جمع شوند و چند روزی کنار هم بمانند. جهان اما خوشحال نیست و احساس میکند دوستانش به جای اینکه حواسشان فقط به او باشد، درگیر مشکلات زندگی خودشان هستند. حتی دخترش هم بیشتر درگیر رابطه عاشقانه جدید است و انگار مرگ او تاثیر چندانی در زندگی دیگران ندارد. چندبار اقدام به خودکشی میکند اما نهایتا به درک جدیدی از رابطه با دوستانش میرسد. پایان فیلم زمانی است که سه ماه از مرگ جهان گذشته و برادرش از نوشتههای باقیمانده از او مرور میکند. در سکانس پایانی وقتی جهان به همراه دوستانش میرقصد صدای خود جهان را میشنویم که میگوید با فهم زندگی دیگر از مرگ نمیترسد. این رقص در کنار گفتههای جهان، در عین تلخ بودن، پر از امید و احساس خوشایند است.
برادران لیلا| کارگردان: سعید روستایی| 1401
در فیلم «برادران لیلا» با دو سکانس رقص مواجهیم. اولی زمانی است که پدر در تالار عروسی به عنوان بزرگ فامیل از روی صندلی قدرت بلند میشود و به میدان رقص میآید و پسران هم همراهیاش میکنند. این رقص با اینکه مقدمه نزول پدر از اوج به حضیض و در نهایت نابودی تمام آرزوهایش است اما چندان رقص تلخی به حساب نمیآید. تلخترین رقص را در پایان فیلم شاهد هستیم؛ جایی که پدر وسط تولد نوهاش میمیرد و علیرضا برای اینکه شادی کودکان بهم نخورد با آنها در رقص همراهی میکند. او پدرش را از دست داده و چشمانش اشکآلود است اما به رقص ادامه میدهد.
جنگ جهانی سوم| کارگردان: هومن سیدی| 1401
روزگار شکیب در تمام طول فیلم «جنگ جهانی سوم» تیره است و مدام با چالشی جدید روبهروست. تنها نقطه روشن زندگی او دختر ناشنوایی است که شرط ماندنش کنار شکیب، پرداخت صد میلیون پول است. شکیب کارگری روزمزد است که هرکاری کند نمیتواند چنین پولی را جور کند اما از موقعیت بازیاش در نقش اول فیلم استفاده میکند و یک چک بیست میلیون تومانی میگیرد. با اینکه هشتاد میلیون کم دارد اما با خوشحالی نزد دختر میرود و درحالیکه چک را با لبهایش گرفته میرقصد و خوشحالیاش را بروز میدهد. این خوشحالی عمر چندانی ندارد چون وقتی برای دادن چک از محوطه خارج میشود خانهای را که دختر در آن مخفی شده آتش میزنند و همه چیز رو به نابودی میرود.