از دهه سی و چهل، سینمای ایران پر از فیلمهایی بوده که نحوی روی زندگی مردم فرودست طبقههای جنوب یا حومه شهر تمرکز داشتهاند. علاقه به بازنمایی زندگی این گروه از افراد جامعه همواره برای سینماگران جذاب بوده و از این رو در هر دههای انواع و اقسام فیلم در این زمینه ساخته شده است. برخی کارگردانها هستند که نسبت به سایرین علاقه بیشتری به روایت زندگی مردم جنوب شهر نشان دادهاند و تا به حال چندین و چند اثر در این زمینه ساختهاند. به بهانه انتشار سریال «یاغی»، به این مسئله پرداختهایم که چه کارگردانهای مطرحی در این زمینه فعالیت کردهاند و زاویه نگاه هرکدام به جنوب شهر چه بوده است.
مسعود کیمیایی
مسعود کیمیایی یکی از سرمداران ساخت فیلمهایی است که تقابل میان آدمهای پایین و بالای شهر و سبک زندگی و علایق و تعصبات آنها را به تصویر میکشد. او در دهه چهل با دو فیلم «قیصر» و «رضا موتوری» در این مسیر حرکت کرد. در «قیصر» روی سبک زندگی در جنوب شهر دست گذاشت و روی تعصب، رفاقت، نامردی و … تمرکز کرد. در «رضا موتوری» به حسرتها و آرزوهای آنها در مواجهه با قشر مرفه پرداخت. در دهه پنجاه با «گوزنها» وارد مقوله آسیبهای اجتماعی شد. در دهه شصت، با «دندان مار»، شمایی کلی از فضای جنوب شهر در دهه شصت به نمایش گذاشت و مناسبات رفتاری و شخصیتی آنها را در فیلمش آورد. در دهه هفتاد با «سلطان» باز هم شمایی از زندگی پایینشهر نشینها ارائه داد و از ساخت اتوبانهایی گفت که باعث از دست رفتن خانه و زندگی بسیاری از مردم شده است.
امیر نادری
امیر نادری هم از جمله فیلمسازهای موفقی است که علاوه بر نمایش فقر و اشاره به مشکلات اقتصادی به صورت عام در فیلمهایی مثل «تنگسیر»، «دونده»، «سازدهنی» و … در دو فیلم «خداحافظ رفیق» و «تنگنا» روی زندگی مردم جنوب شهر تهران تمرکز کرد و تصویر دقیقی از رابطه میان جوانان این خطه به نمایش گذاشت. در ابتدای دهه پنجاه با فیلم «خداحافظ رفیق» تصویری ملموس از جوانان پایین شهر ارائه کرد و بعد از آن در فیلم «تنگنا»، روی مفقود شدن حلقه رفاقت میان جوانهای پایین شهری دست گذاشت.
رخشان بنیاعتماد
رخشان بنیاعتماد در دهه شصت با دو فیلم «خارج از محدوده» و «زرد قناری»، تصویری جدید از جنوب شهر نشان داد و آغازگر مسیری تازه در سینمای اجتماعی شد. بنیاعتماد در دهه هفتاد سه فیلم شاخص با محوریت جنوب شهر ساخت. در فیلم «نرگس» با محور اصلی عشق، تصویری از مشکلات مردان و زنان طبقه فرودست را به تصویر کشید. در «روسری آبی»، روی زندگی سخت طبقه کارگر حومه شهر دست گذاشت و به مسئله فاصله طبقاتی پرداخت. در «زیر پوست شهر» تمرکزش را روی مشکلات یک خانواده از طبقه فرودست جامعه گذاشت و سعی کرد به سیاست هم پهلو بزند. او در «قصهها» هم تا حدی در امتداد همین مسیر حرکت کرد.
مجید مجیدی
مجید مجیدی در دهه هفتاد با «فیلم بچههای آسمان» اتفاقی مهم در سینمای ایران رقم زد. او درباره تاثیر فقر روی زندگی بچهها صحبت به میان آورد و از آدمهایی گفت که با وجود سختترین شرایط به اصولی پایبندند و لحظهای ازتلاش دست بر نمیدارند. مجیدی در دهه هشتاد، فیلم «آواز گنجشکها» را ساخت و در آن از مردی صحبت به میان آورد که ورشکسته می شود و برای کار از حومه به شهر تهران میآید. او با ورود به جامعه شهری، تغییر رویه میدهد و در سراشیبی اخلاقی قرار میگیرد. مجیدی در دهه نود در فیلم «خورشید» هم روی مسئله فقر در کلانشهر دست گذاشت. این بار سراغ زندگی و آرزوهای کودکان کار در حاشیه شهر تهران رفت؛ فیلمی که با تحسین زیادی روبهرو شد.
اصغر فرهادی
اصغر فرهادی اولین تجربههایش را در زمینه بازنمایی آسیبهای جنوب شهر تهران در بعضی قسمتهای مجموعه «داستان یک شهر» انجام داد. اولین فیلمش «رقص در غبار»، در محلهای شلوغ و مهاجرنشین در حاشیهی رودخانه خشکیده زیر پل میگذشت. داستان پسری جوان و بیپول که در خانهای کوچک و فرسوده در محلهای پایینشهر زندگی میکرد و همسرش در محلهای چندمرتبه بدتر در حاشیهی تهران. او باید هم پول وام ازدواج را تامین میکرد و هم مهریه همسرش. در «شهر زیبا» باز هم روی زندگی افرادی از حومه تهران دست گذاشت. اینبار پای جلب رضایت برای یک جوان هجده ساله در میان بود. دوست و خواهر جوان که هردو از طبقه فرودست بودند باید تلاش میکردند تا رضایت پدر مقتول را بگیرند. در «جدایی نادر از سیمین» با دو شخصیت حجت و راضیه به مناطق پایین شهر میرفتیم. محلهای که به طور مستقیم روی مفهوم فیلم تاثیر داشت.
سعید روستایی
سعید روستایی از جمله کارگردانهایی است که در دهه نود به میدان آمده و در فیلمهایش روی ارائه تصویری جدید از جنوب شهر تمرکز میکند. او سال 1394 با فیلم «ابدویک روز»، شمایی از خانوادهای فقیر و پرجمعیت به نمایش گذاشت که هرکدام از آنها تحت تاثیر اعتیاد و فقر، مشکلات خاص خود را داشتند. در «متری شیشونیم» باز هم با معضل اعتیاد در جنوب شهر تهران مواجه بودیم. فیلم با نمایش صحنههایی از جمعآوری معتادان در زاغهها و حاشیههای شهر تهران شروع میشد و حتی رد زندگی فروشنده بزرگ شیشه در ایران هم به همین محلهها و مشکلات و آسیبهای موجود در آنها برمیگشت. روستایی حالا در «برادران لیلا» هم روی خانوادهای از طبقه فرودست جامعه دست گذاشته که گرفتار بحران اقتصادی هستند و دختری که تلاش میکند وضعیت زندگیشان را تغییر دهد.
هومن سیدی
هومن سیدی هم جزو کارگردانهایی است که این اواخر روی مسئله زندگی در جنوب شهر دست گذاشته است. او در فیلم «مغزهای کوچک زنگده» ماجرای خانوادهای را در فقیرترین نقطه حومه شهر تهران روایت میکند. خانوادهای که از راه تولید و پخش مواد مخدر زندگی خود را میگذرانند. برادر بزرگتر صاحب باند مواد مخدر است و همه محله به نحوی زندگیشان با این باند گره خورده است. درواقع در پی تبیین این مسئله است که افراد وقتی در بستر بزهکاری رشد پیدا میکنند چارهای جز تبدیل شدن به یک بزهکار ندارند. سیدی در این فیلم علاوه بر نمایش فقر مالی و اعتیاد، به مسائلی مثل فقر فرهنگی، بحران هویت، تعصب و غیرت و … هم پرداخته است.
محمد کارت
محمد کارت جدیدترین کارگردانی است که تمرکزش را روی روایت زندگی در جنوب شهر گذاشته است. فیلم اولش «شنای پروانه» درباره گندهلاتهای جنوب شهری بود. او به دنبال یک قتل ناموسی، شخصیت فیلمش را به محلات جنوب شهر میبرد و از فساد و اعتیاد و خشونت زندگی در این بافت شهری پرده برمیداشت. کارت حالا در سریال «یاغی» باز هم سراغ روایت ماجرایی در حومه شهر تهران رفته است. محلهای به نام لیان شامپو که اهالیاش اکثرا لات و معتاد و ارازلواوباش هستند. حالا از میان این اهالی دست روی پاکترینشان جاوید گذاشته. پسر شانزده-هفده سالهای که تا این سن شناسنامه نداشته و به واسطه تبحرش در کشتی زندگی جدیدی را پی میگیرد.