صفی یزدانیان، کارگردانی که سال 1394 با فیلم عاشقانه «در دنیای تو ساعت چند است» معرفی شد امسال هم با فیلم عاشقانه «ناگهان درخت» به میدان رقابت جشنواره سیوهفتم وارد شده. منتها اینبار قرار است یک عاشقانه مادر و فرزندی از او ببنیم. یزدانیان در «در دنیای تو ساعت چند است» نشان داد که استاد کمک گرفتن از نکتههای باریک و جزئیات جذاب برای ترسیم دلتنگیهای عاشقانه است؛ نشانههایی که شاید تا آن زمان کمتر در فیلمهای عاشقانه نمونهاش را سراغ داشتیم. به نظر میرسد در فیلم جدیدش باز هم جزئیات اهمیت زیادی دارد.
1-چمدان: نمیشود از «در دنیای تو ساعت چند است» حرف زد و نقش «چمدان» قدیمی و رنگ و روفته قهوهای را نادیده گرفت. مثل یکی از شخصیتها او را کنار فیلم قرار داشت؛ چمدانی که سالیان سال تمام خاطرات عشق فرهاد را در خودش جا داده بود.
2-نوار کاست: یکی از نشانههای عشق فرهاد به گلی، یک نوار کاست بود. نواری که فرهاد روزی در دوران نوجوانی برای گلی و دوستانش گذاشت و گلی اشتباهی صدای خودش را روی آن ضبط کرد. فرهاد این نوار خراب را سالها نگه داشت و به گلی گفت:«آهنگه رو هیچ وقت پیدا نکردم عوضش صدات همیشه پیش من موند.»
3-کتاب: تنها واسطه میان دنیای فرهاد و گلی یک کتاب بود. کتاب زبان فرانسه گلی که شخصیت اصلی آن مردی به نام موسیو لوگران بود. انگار شناخت فرهاد از فرانسه هم دقیقا به کاراکتر موسیو لوگران برمیگشت.
4-ساعت رومیزی: فرهاد ساعت رومیزی اتاق گلی را با خودش برده بود. ساعت همیشه روی فرانسه تنظیم بود یعنی سه ساعت و نیم عقبتر از زمان ما. خودش میگفت:« هرکی میدید فکر میکرد عقبه.»
5-شیشه تیلهها: فرهاد یک شیشه پر از تیله نگه داشته بود و میگفت که تعداد تیلهها به تعداد سالهای دوریاش از گلی است. فرهاد هرسال یک تیله به آن اضافه میکرده….
6-کاسههای آب: فرهاد تمام کاسههای خانهشان را پر از آب میکرد تا بخار شود و برف ببارد و مدرسهها تعطیل شوند تا برای برف بازی به کوچه آنها برود و گلی از پشت پنجره نگاهش کند.
7-پوست پرتقال: گلی در پاسخ به سوال معلم که از زمستان چه چیزی را بیشتر دوست دارید گفته بود بوی پوست پرتقال روی بخاری و این همیشه در ذهن فرهاد باقی مانده بود..