وحید سعیدی | محسن چاوشی در همه بزنگاهها طرف درست ماجرا ایستاده ، او فارغ است از همه خط و خطوطهایی که بین آدمها مرز میکشد چون در مسیر دلش گام برمیدارد . چاوشی بنده دلش است که اگر نبود برای علی و حسین و عباس نمیخواند، از دردهای خرمشهر نمیگفت و از تیغ تیز خنجر ابراهیم حرف نمیزد. او رها و آزاد است ، آنقدر رها که دوست دارد با تیپی کارگرگونه پشت وانتی بنشیند و در شهر بچرخد و مایحتاج مستمندان را به دستشان رساند. به او سنگپرانی نکنید و رهایش بگذارید.
۱) نسل ما یک صدای خسته می خواست؛ یک صدای زخم خورده از نسل خودش . این نسل یاغی دنبال صدایی بود برای فریاد. نسلی که به آن می گفتند نسل سوم . این نسل از نیمه دوم دهه 70 آرام آرام وارد اجتماع شد و اوایل دهه هشتاد ستاره های این نسل ظهور کردند. محسن چاوشی یکی از همان ها بود. یک عاصی با صدایی سوخته که می خواست فریاد نسلش باشد. قلاب صدایش در همان تک تِرک هایی که به شکل غیر مجاز بین مردم دستت به دست می شد، به دل مخاطبش گیرکرد . او در دوره ای ظهور کرد که شبیه سازی به اوج خودش رسیده بود. هر روز یک صدا جدید با شباهت های عجیب نسبت به نسخه ارژینالش در لس آنجلس بیرون می آمد. چاوشی هم انگار قرار بود کپی یکی از همان صداها باشد، هر چند مسیرش همینطوری شروع شد، اما خیلی زود خودش سوز صدایش را کشف کرد. زخمه ای که صدای او بر جان می زد از هیچ صدای دیگری بر نمی آمد. او از همین جا مهر چاوشی را بر صدایش کوبید. صدای سوخته ای که برای هیچکس نبود جز محسن چاوشی.
۲) صدای چاوشی چند سال بعد از «سنتوری» مجاز شد و آلبو هایش یکی یکی بیرون آمدند. آلبوم هایی که حالا دیگر امضای پر رنگ چاوشی را برپیشانی داشتند. او از اینجا به بعد مخاطبان تازه ای پیدا کرد . نسل «Z» که تازه در حال سربرآوردن بودند. نسلی که دغدغه هایش با نسل چاوشی متفاوت بود و این یعنی مصاف خواننده محبوب نسل سوم با یک چالش بزرگ. چالشی که خیلی از خواننده های همنسل او نتوانستند از پسش بربیایند، یا به مصافش نرفتند و یا اگر رفتند شکست خوردند. اما چاوشی مجهز بود به یک سلاح آخته که هر نسلی را زمین گیر می کرد. سلاحش همان صدای خسته ای بود که همگام شده بود با ترانه های از جنس و روح زمانه. او با این سلاح در هر چالشی پیروز میشد و در این چالش هم. صدای او این نسل را هم مسحور خودش کرد تا در اوایل دهه نود به اوج محبوبیت برسد. محبوبیتی که در طول یک دهه گام به گام بیشتر و بیشتر شد.
۳) بزنگاه دیگر چاوشی جایی بود که او به مصاف اشعار کهن رفت، جایی که توانست وجه دیگری از توانایی خودش را عیان کند. اشعار کهن بیشتر با موسیقی سنتی هماوا شده بودند، حالا با صدای عصیان زده چاوشی رنگ و لعابی دیگر پیدا کرده بودند، انگار چاوشی با صدایش نوری بر این اشعار تاباند که ابعاد دیگرشان نمایان شدند. او با نسلی همراه شده بود که مثل نسل خودش و یا نسل قبلترش، زیاد اهل کاوش و کنجکاوی نبود و شاید به همین خاطر بخشی از هویتش که همان ادبیات کهن بود را نمی شناخت. صدای چاوشی پلی شد تا این نسل اشعاری از خاقانی ، مولانا و.. به گوشش بخورد و بداند خاقانی شعرهایی دارد که بر روح و روان چنگ می اندازد و مخاطب را به خلسه می برد. چاوشی با روح و روانش می خواند، صدایش مماس است با جان مخاطب.
۴) امروز چاووشی در نقطه ای ایستاده، که منحصرا برای خودش است . نقطه ای دست نیافتنی. که برای رسیدن به آن مرارت زیادی کشیده است. او با این صدای زخم خورده اش همچنان می تواند ، برای یک نسل دیگر هم جذاب باشد. او دو نسل را درگیر خودش کرده و حالا در قرن جدید، در مصاف با نسلی قرار می گیرد که حجم زیادی از انباشت ذهنی شان از موسیقی، مشتی خزعبل است و بس.