مرجان فاطمی : یکی از ویژگیهای مهم ایرج طهماسب، خلق شخصیتهای عروسکی ماندگار است. شخصیتهایی که توانایی دارند نزدیک سه دهه در ذهنها بمانند و لحظهای دلزدهمان نکنند. هرکدام ویژگیهای منحصربفردی دارند و در عین اینکه واقعی هستند و میتوان آنها را نمایندهی اقشار مختلف مردم به حساب آورد. شخصیتهای طهماسب در کنار هم مثل اعضای یک کنسرت عمل میکنند. هرکدام سازی مخصوص به خود مینوازند و ماحصل قرار گرفتنشان کنار هم، مجموعهای جذاب را رقم میزند.
کلاه قرمزی/ حمید جبلی
سردستهی تمام شخصیتهای جذاب ایرج طهماسب است و بعد از 28 سال، هنوز ذرهای از محبوبیتش کم نشده و همان پسربچهی پر جنبوجوش و خرابکار و در عینحال احساساتی قدیم باقی مانده. جالب اینجاست که با وجود انواع و اقسام شخصیتهای عروسکی که بعد از کلاه قرمزی به میدان آمدهاند و حتی با استقبال بیشتری مواجه شدهاند، طهماسب هیچوقت نام مجموعه را تغییر نداده و با تکرار عنوان «کلاه قرمزی» در سالهای مختلف، هربار قدمت و سردمداری و پیشکسوتیاش را یادآور میشود. مهمترین نکتهای که باعث شده کاراکتر کلاه قرمزی، هنوز هم بعد از چندین و چند سال محبوبیتش را حفظ کند، این است که عامل اصلی بیشتر خرابکاریهاست و یک جورهایی در جایگاه سردسته و سرگروه شیطنتهای سایرین قرار دارد.
پسرخاله/ حمید جبلی
شاگرد نانوای بامعرفت و دلسوز فیلم «کلاهقرمزی و پسرخاله» خیلی زود توانست توی دل بچهها جا باز کند و به معیاری برای لوطیگری و انسانیت و مهر و محبتی بیقید و شرط تبدیل شود. پسرخاله شخصیتی منحصربفرد است و حتی تکهکلامهای «نون بگیرم؟»، «نفت بیارم؟»اش هم نشانهای از محبت و کمک دارد. مهمترین جذابیت پسرخاله به این است که نه تنها منتظر جبران خوبیهایش نمیماند که اصلا نمیداند دارد خوبی میکند. چون این خصلت ذاتا در وجودش ریشه دارد و بدون حمایت دیگران نمیتواند زندگی کند. در ارجوقرب این شخصیت نزد ایرج طهماسب همین بس که معمولا او را در جمع سایر عروسکها وارد نمیکند و آیتمی ویژه برایش در نظر میگیرد. با او مثل بقیه حرف نمیزند و موقع صحبت کردن سعی میکند احترامی ویژه برایش قائل باشد.
پسرعمه زا/ محمدرضا هدایتی
اولین شخصیت عروسکی که بعد از کلاهقرمزی و پسرخاله به این مجموعه اضافه شد پسرعمهزا بود. فامیل کلاهقرمزی که روزی از روستا به شهر آمد و برای همیشه پیش او ماند. او شبیهترین عروسک به کلاهقرمزی است اما تندتر از او حرف میزند و به خاطر لهجهای که دارد نصف حرفهایش گویا نیست. فقط باید حدس بزنیم که دارد چه میگوید. با زیرکی و سیاست به هرچه میخواهد میرسد و خیلی زود خودش را تبرئه میکند. در رفتارش با دیگران یک ذره هم ملاحظه ندارد. هر چه در لحظه به ذهنش میرسد بدون کمترین فکری به طرف مقابل میگوید و برایش اهمیتی ندارد دیگران از دستش ناراحت میشوند یا نه. برای نمونه روزی که بچهی فامیل دور به دنیا آمد، به محض اینکه او را دید، بلافاصله گفت: «چقدر زشته!»
فامیل دور/ بهادر مالکی
این شخصیت که از سال 1390 به جمع عروسکهای کلاه قرمزی اضافه شد، بعد از دوسه سال به چنان شهرتی رسید که در نظرسنجیهای مختلف، عنوان محبوبترین شخصیت را به خودش اختصاص داد. از میان عروسکها بیشترین شباهت را به خود ایرج طهماسب دارد و انگار طهماسب او را دقیقا از روی خودش ساخته است. فامیل دور با آن سر نیمهتاس و سبیل کلفت، هیچ نشانهای از لطافت و ظرافت عروسکهای مخصوص به کودکان را ندارد. شخصیتی بیاعتمادبنفس است و مدام از دیگران دربارهی چطوری بودنش میپرسد و آرزو دارد آقای مجری در ستایش او حرفهایی به زبان بیاورد. او نمادی از شخصیتهای ساده و زودباور است و هنوز پایبند سنتهاست. در کنار این شخصیت، بچهی فامیل دور هم جزو جذابترین شخصیتهای طهماسب است. پسری که بلافاصله بعد از به دنیا آمدن حرف میزند و با قلدری هرچه میخواهد به دست میآورد.
ببعی/ محمد بحرانی
بدون هیچ شک و شبههای میشود او را یکی از پدیدههای اصلی ایرج طهماسب به حساب آورد. یک برهی کوچک سفید که برخلاف ظاهر لطیفش، صدایی بسیار کلفت دارد و به لحاظ شخصیتی، یک جورهایی روشنفکر و فرهیخته است. از جمع کاراکترهای این مجموعه، ببعی تنها کسی است که به زبان انگلیسی تسلط دارد و مدام معادل خارجی کلمات را به کار میبرد. شخصیتی رمانتیک و رویاپرداز است که بیشتر از سایرین میفهمد و درک میکند و گوش موسیقیایی درجه یکی دارد و درباره فیلمها و کتابهای مختلف اظهارنظر میکند. ببعی در عینحال شیطنتهای زیادی دارد و برای گرفتن کاهو، کلم یا کرفس دست به هر کاری میزند. در قسمتهای پایانی کلاهقرمزی او را درحالی میدیدیم که عاشق شده و میخواهد هرطور شده مخ یک ببعی ماده را بزند.
جیگر/ کاظم سیاحی
خری که اصرار دارد این واقعیت را به دیگران بقبولاند که خر نیست و اجازه نمیدهد کسی او را با نام دیگری جز جیگر بخواند. او در ابتدای ورودش به مجموعه، به خاطر عصبانیت و داد زدن و برخوردهای خشناش معروف شد. با صدای بلند و لحنی عصبی حرف میزد و روی مواردی که اصرار داشت دیگران به خاطر بسپارند تاکید میکرد و مثل «جیگرم، جیگرم، جیگرم» آنها را سه مرتبه به زبان میآورد. از یک جایی به بعد احساساتیتر شد و تا حدی خلق و خوی شاعرانه هم پیدا کرد. هرجا وقت گیر میآورد، گوشهای برای خودش آواز «گفتم غم تو دارم…» میخواند. بلندپرواز بود و خودش را در سطحی بالاتر از آنچه بود نشان میداد برای همین هم دیبی را خیلی دوست داشت چون او به جای «خر» مدام برعکسش را میگفت و صدایش میزد: «اسب.»
آقوی همساده/ محمد بحرانی
یک شیرازی تمام عیار و خوش بیان است که با لهجهی شیرازی محمد بحرانی، خاطرههایی تعریف میکند که قند توی دل آدم آب میشود. مردی میان سال که مهمترین ویژگیاش بدشانسی و بیخیالی است. اتفاقهای وحشتناکی را که از سر گذرانده مثل قصههای افسانهای با اغراق فراوان تعریف میکند و قاهقاه به همه شان میخندد. آنقدر که دیگر خندیدن به مشکلات را از حد گذرانده و عجیب است با این همه بدبختی چطور زنده مانده است. گرچه به قول خودش همیشه «داغون» و «لهِ له است.» او هم مثل پسرخاله معمولا قاطی جمع نمیشود و تنها شخصیتی است که وقتی حرف میزند ایرج طهماسب از اول تا آخر به خاطراتش میخندد. نکته قابل توجهش اینجاست که همیشه دستش را روی شکمش میگیرد و حاضر است تا خندیدن به اوضاع دربوداغانش را شروع کند.
دیبی/ هوتن شکیبا
برخلاف بقیهی عروسکهای ایرج طهماسب، دیبی نه آدم است و نه حیوان. دیوی است با دو شاخ و دو سم که ظاهرش برای بچهها غریب است. با این حال صورت مهربان و هیکل چاقش از او شمایلی دوستداشتنی ساخته و کاری کرده همه او را با ویژگیهای جذابش بپذیرند. مهمترین ویژگی جذابیت دیبی، لحن حرف زدنش است. مثل دیوهای افسانهای، همهچیز را برعکس میگوید و حتی کلمات شعرها را پس و پیش میخواند. ادا شدن معادلهای برعکس کلمات از زبان او شرایط عجیب و خندهداری را ایجاد میکند. به جای کلمات محبتآمیز بدوبیراه میگوید و توهین میکند و روی این و آن اسمهای عجیب میگذارد. شخصیتی ساده است که خیلی راحت خوشحال میشود و از ته دل میخندد و به همان راحتی ناراحت میشود و روی زمین غلت میخورد.
عزیزم ببخشید/ احسان کرمی
اسمش عزیزم است و فامیلیاش ببخشید. نمونه بارز شخصیتهایی که تعهد شغلی دارند و حاضر نیستند زیر بار کوچکترین بیمسئولیتی بروند. اما خب این تعهد درباره عزیزم ببخشید دیگر حالت وسواسگونهای پیدا کرده و آنهایی را که قرار است برایشان چای یا قهوه بیاورد را عاصی میکند. کافی است یک نفر از او چای بخواهد که باران سوالاتش برسر او آوار میشود. توی فنجان باشد یا استکان؟ گرم باشد یا ولرم؟ پررنگ باشد یا کمرنگ؟ این سوالات تمامی ندارد و دامنهاش حتی به جاهای باریکی مثل اینکه روی چای حباب تشکیل شده باشد یا نه میرسد و دست آخر هم به جایی میانجامد که فرد مورد نظر قید سفارشش را میزند. برای همین هم همیشه او را با یک سینی خالی در دست دیدهایم و هیچوقت به جایی نرسیده که بالاخره برای مهمان چای بیاورد.